اختصاصی طرفداری- در جایی آلبر کامو از قتل و یا داشتن یک فنجان قهوه، سخن گفته بود. بالزاک نیز از اثر گذاریِ قهوه بر نوشتنَش. از کتاب که حرف میزنیم، فارغ از کاغذهایِ سفید و مرکبهای بهجای مانده از خودنویس، خودکار یا قلم، از تعلقاتِ آن نمیتوان دست کشید. چشم، هر از چندی به دو سمتِ خود سرک میکَشد. آنجا که انگشتانِ خود را بر رویِ لیوان یا ماگِ خود میسُرانی تا بدانی وقتِ نوشیدن فرا رسیده است یا نه. نمیتوان از نوشتن، سخن گفت و از قهوهنوشی، چاینوشیِ آن چشم پوشید. بدین علّت است که بسیاری از نویسندگان، فیلمنامهنویسان و کارگردانانِ سینما، زمانِ از سرگیریِ نوشتن را به بعد از نوشیدنِ قهوه و چای محول میکنند. بدین صورت است که اغلبِشان را در کافهها میتوان یافت. خلوتترینِشان. آنهم در گُمنامترین مکانها. آنجا که بتوانند آرام در گوشهای از کافه، در جایی دِنج و آرامبخش بنْشینند و به کار نوشتن بپردازند. و یا برای ملاقاتی منتظر بمانند. گوشهای که پس از این و تا کشف نشدنِ آن، به محلِ مخصوص آدمی مبدل میشود. آنجاست که چند ساعت قبل از زمانِ ملاقات، به کافهٔ خود میروی. صندلیها را برای مهمانانَت مرتب میکنی. جهتشان را تنظیم مینمایی و سپس بر رویِ صندلیِ چوبی- در آنطرفِ میز و میانِ دو صندلیِ دیگر- مینشینی و برایِ خود، یک قهوهٔ مخصوص، سفارش میدهی. قبل از نوشیدنِ قهوه، آنرا بو میکِشی. آرامآرام آنرا مزه میکنی. و پیش از اینکه مهمانان سر برسند آنرا به اتمام میرسانی.میزِ خود را درست، کنارِ شیشهٔ کافه انتخاب کردهای و چشم به مسیر دوختهای. آنجا که او را به همراه یک پیرِ ایتالیایی میبینی که آرامآرام به سویِ کافه گام مینهند. او که مثلِ همیشه ساکت و خونسرد، کتِ شیک و اتو کشیدهاش را به تن کرده. دو تکه گلِ خشخاش نیز بر روی آن چسپانده. همراهِ او نیز با همان عینکِ دانشگاهیوارش و قیافهٔ دوستداشتنی، قدمهای خود را متناسب با او برمیدارد. قرار بر این است که با آنها در مورد کتاب سخن بگوییم. حال که تا آغاز بازیهای لیگِ کشورهای اروپایی، مدتْزمانی مانده. او که به تازگی از یورو ۲۰۱۶ خداحافظی کرده و همراهاش نیز تیمِ قهرمانِ فصلِ گذشته را برایِ آغازی دوباره و شاید یک رؤیاپردازیِ تازه آماده میکند. چشمِ من به سویِ آنهاست. آن زمان که به کافه وارد میشوند، او با غرور خاصِ کشورش، در حالی که سرِ خود را به پایین انداخته، جلوتر واردِ کافه میشود. آنها در صندلیهای خود مینشینند و من سفارشِ قهوهٔ اسپرسو را میدهم. پس از وقفهای، سخن گفتن از کتاب است که لبهای بسته و اخمویِ او را تکان میدهد. او از کتابهایَش میگوید. از آنهایی که دوست داشته. او که اکنون عُمری نزدیک به شصت و هشت سال دارد. به او میگویم، انتخابِ فردی برای مربیِ تیمی مثل لیورپول، یکی از خصیصههایَش لابُد داشتن یک ذهن و توانِ رؤیاپرداز است. و این باید در انتخابِ کتابها او مشهود باشد؟ روی هاجسون، از کتابِ بِردسونگِ سباستیَن فوکس سخن میگوید. از اینکه این کتاب پُر از خون و جنگ است. آنهم جنگ جهانیِ اول. کتابی که در آن، رهبر را فردی،شجاع، جسور و تا اندازهای، ترسناک معرفی میکند. از او میپُرسم، جنگ و شما؟ نگاهی میکند و میگوید، ما در سرزمینمان این نوشیدنیِ سیاهِ مزخرف را نمینوشیم. آیا چایِ بریتانیایی به گوشَت خورده. این درحالیست که همراهِ او به تابلوهایِ دیوارِ کافه خیره مانده.ایتالیاییِ پیر، میگوید عاشقِ هنر است. بخصوص نقاشیهای ونگوگ. امّا برایِ کتاب نمیتوانم زیاد وقت بگذارم. از کتابهایی که خواندهام، میتوانم رهبریِ رودی جولیانی را نام ببرم. میپُرسد عکاس و نقاشِ تابلوها را باید بشناسید؟ او به عکسی از مجموعهٔ برف سفیدِ عباس کیارستمی اشاره میکند. در کنارِ نقاشیِ تینتین که کیارستمی برای فرزندش طرح کرده. کلودیو رانیری، ادامهٔ میدهد، خواندنِ کتابهای انگلیسی، برای من که زمانِ کافی برای استراحت ندارم، مقداری مشکل است. روی هاجسون میگوید، امّا من یک کتابخوان سرسخت هستم. او که حال چایِ بریتانیاییاش را در مقابلِ خود دارد. کتابِ خنده و فراموشی، نوشتهٔ میلان کوندِرا به عنوان یکی از کتابهای محبوبَم است، اینرا هاجسون میگوید. حالا که مقداری از قرمزیِ صورتِ او از میان رفته. کتابی که در آن میتوان باز تاریخ و فلسفهٔ بشریت را با زبانِ کوندِرا خواند. از نویسندگانِ موردِ علاقهٔ او، اشتفان تسوایگ را میتوان نام بُرد. همچنین، سائول بِلو که هم جایزهٔ نوبل ادبیات را در کارنامه دارد و هم پولیتزِر. نویسندهای که او را با کتابِ هدیهٔ هومبولت به یاد میآورند- جوایزِ بِلو مربوط به این کتاب است.امّا کتابی که نزدیکتر به شخصیت هاجسون است و یکی از کتابهایِ محبوبِ او نیز هست، کتابِ فرار کُن، خرگوشِ جان آپدایک است. شخصیتی که برای رسیدنِ به آنچه میخواهد بدترین مسیر را انتخاب کرده. گمراه شده. کسی که مدام در پیِ اتصالِ ندایِ دل با ندایِ جهان است. آنجا که جان آپادیک از میسر نبودنِ چنین امری- با چنین انتخابی- مینویسد. جاش سیگل در تحلیلِ خود از کتابِ فرار کُن، مینویسد: ” جان آپدایک شور و اشتیاقی را به تصویر میکِشد که با شک و تردید پیش بُرده شده است. او میگوید پیدا کردن زمینهی مشترک بین صدای قلب انسان با صدای جهان اطراف او، امری تقریبا ناممکن است”. شکی که گویی همیشه با هاجسون بوده. و از بین نرفت. از سویی نمیتوان در شک به ایمان رسید. با ایمان است که میتوان شور، شوق و امید را خلق کرد. هر دو به ساعتِ خود نگاه میکنند و این یعنی زمانِ رفتن فرا رسیده. یعنی دیگر از نشستن بر رویِ صندلیِ خشکِ کافه خسته و رنجور شدهاند. آنجا که از مانیتورِ کافه میتوان تصاویرِ بیصدایِ فیلم مسافرِ عباس کیارستمی را مشاهده کرد. آنجا که پسر بچهای، خود را برای عبور از دالانهای مسیرِ ورزشگاهِ امجدیه مهیا میسازد. حال به آنطرفِ مسیرِ کافه سر میچرخانم، آنجا که دو پیرِ فوتبال در کنارِ یکدیگر، مسیرِ بازگشت را آرامآرام گام برمیدارند و از نظر محو میشوند. و من با خود میپُرسم، آیا دیگر، جایی برای پیرمردها باقی مانده؟ و هر زمان که این سوال را پرسیدهایم، روزگار پاسخی سخت بر سیلیهایمان نواخته است.
سایت طرفدار...
ما را در سایت سایت طرفدار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : استخدام کار tarafdar بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 17 تير 1395 ساعت: 12:01